يك روز در پيش دانشگاهي...!!!
نوشته شده توسط : هيچكس

يكي از خاطراته دورانه پيش دانشگاهيم :

30 مهر بود ميخواستم بازم مثل اون 29 روزقبل اماده شم و به بهونه مدرسه برم بيرون خوش بگذرونم يعني از اول مهرماه تا 30 مهرماه من مدرسه نميرفتم روز 30 دشتم آماده ميشدم كه مثله هميشه بريم با بچه ها خيابونايه شيراز رو متر كنيم ببينيم احيانا كم نشده كه يادم افتاد كه نمازنخوندم به خدا گفتم:خدا نوكرتم گوگولي عزيز فعلا حسش نيس دورم ميشه بذار شب قضاش رو ميخونم بعد يهو ديدم تلفن زنگ زد يه لحظه فكر كردم خدا زنگ زده بهم بگه گردنت خورد اصلا ميخوام نخوني تو هر غلطي كه دوس داري ميكني بعدشم مياي نماز ميخوني ؟ كه ديدم بابام گوشي رو برداشت و حدود 5 تا رنگ عوض كرد يهو با عصبانيت گوشي رو گذاشت(بابام اون موقع اين شكلي بود : )بهم گفت بچه قرتي تو كه ميگفتي ميري مدرسه بعدش ناظمتون زنگ زده ميگه اين پسرتون 30 روزه مدرسه نيومده منم با عصبانيت گفتم بچه قرتي خودتي و بابات دلم ميخواد البته تو دلم اگه بلند ميگفتم كه مثل كاغذ پارم ميكرداگه هر كي جايه من بود ميترسيد با اينكه از نظر جثه ازش بزرگترم ولي بازم وقتي داد ميزنه اون بيستون بدنم ميشه منار جمبانمنم مثل بچه امدم نشستم نمازم و خوندم و رفتم تو راه ياده حرفم افتادم كه به خدا گفتم حسش نيس بذار بعدا فهميدم كه خدا تواناست ميتونه بهت حس بده مثل الان چه حس قشنگي بود اين ترسه از پدرخلاصه رسيدم مدرسه رفتيم سر كلاس باورتون نميشه چند نفر سر كلاس بود ميخواي حدس بزن به نظرت چند نفر سر كلاس بودن ؟ 40 نفر 50 نفر چي ميگي فقط 4 نفر سر كلاس بودن كه با من ميشدن 5 نفر پيش دانشگاهي انساني 5 نفر سر كلاس بودن ولي ما بقي رشته ها بيشتر از 20 نفر بودن خلاصه رفتيم پيش بروبچ كه همه رفقايه قديم بودن با سه نفرشون حال ميكردم الا نفر چهارمي كه همه بهش ميگفتيم شاسكول از اون آدمايه چابلوس بود كه معلما رو گول ميزد بهش نمره ميدادن(به عبارت ديگه ببخشيدا معلما رو خر ميكرد و نمره ميگرفت)يا اينكه همش زير آب من رو ميزد يكي بچه برا اينكه روز اول مدرسه بود يه پلاستيك موز آورده بود خورديم و يه فكر شوم به مغز يكي بچه ها خطور كرد و پوست موز رو زد پس كله همون پسره كه بهش ميگم شاسكول اونم تا ديد اوضاع خيس كيته فرار كرد اين دفعه يه فكر بدتر به مغزه من خطور كرد گفتيم كه پوست موز رو بذاريم دم در كلاس همين كه اومد بخوره زمين بخنديم منم پوست رو گذاشتم جوري كه تا در بازميكرد قدم بر ميداشت پاش ميرفت روش و ميخورد زمين بعد هر كدوممون نشستيم يه گوشه و شروع به فيلم برداري كرديم معلم اومد و پاش رفت رو پوست موز و دوتا لنگشون 90 باز شد به طور خلاصه كله پا شد كمي مكث كرديم و رفتيم تو شوك 2 ديقه بعد يهو همه با هم زديم زير خنده معلم خشمگين بلند شد بهمون گفت شما پيش دانشگاهيه حيواني هستين نه انساني كلي ناراحت شد(البته تقصير خودش بود بايد جلو پاش رو نگاه ميكرد و من قصدم چيزه ديگه بود)و ازمدرسه رفت ناظم اومد هر چي خواست زير زبون بچه ها بكشه كه كاره كي بوده هيچكس چيزي نگفت اونم گفت خيلي مهربونين بعد از 30 روز اومدين مدرسه معلمتون رو فراري دادين رفت خلاصه نشستيم تا زنگ دوم بشه يهو يكي پيشنهاد داد كه تو اين 2 ساعت يكاري كنيم و بيكار نباشيم شاسكول گفت برقصيم خلاصه كلاس شد رقاص خونه انواع رقصا رو تو كلاس انجام داديم مثل لامبادا و تكنو و حتي ايروبيك و پاركور و غيره كلاس رو به گند كشيده بوديم داشتيم رقص سنتي ميرفتيم و همه ميرقصيديم و ميگفتيم"قر تو كمرم فراوونه نميدونم كجا بريزم " بعد ميگفتيم "همين جا همين" اينبار كه گفتيم قر تو  كمرم فراوونه كجا بريزم يه صدايه نسبتا كلفت گفت تو دفتر تو دفتر خلاصه ما چهارتا رو برد دفتر و ناظمه ردمون كرد خونه كفت اينبار استثنا برين از فردا بياين مدرسه اما قراتون رو همراتون نيارين ما هم رفتيم اما اون شاسكول تنها نشسته بود سر كلاس خلاصه همه قبول شديم الا اون شاسكول الان همه دانشگاه هستيم اون داره پيش رو ميخونه...





:: بازدید از این مطلب : 880
|
امتیاز مطلب : 84
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 23 خرداد 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: